شمیم رضوی
نویسنده: حمیدرضا پژهان(جمعه 86/9/2 ساعت 1:53 عصر)
امام رضا(ع) و مسئلهای به نام همکاری با حکومت ظالمان
همین ائمه که همکاری با خلفا را تا این حد نهی میکنند و ممنوع میشمارند، در عین حال، اگر کسی همکاریاش به نفع جامعه مسلمین باشد، آنجا این همکاری را جایز میدانند؛ یعنی قبول پست از ناحیه ظالم، فی حد ذاته حرام است، ولی همین در مواردی مستحب میشود و در مواردی واجب.
همزمان با میلاد سراسر نور و سرور امام هشتم، «تابناک» به بهانه ویژگی منحصر به فرد امام رضا(ع) در پذیرش تحمیلی پست ولایتعهدی حکومت ظالم عباسی، به بررسی مسئله همکاری با حکومت ظالمان میپردازد.
به نظر میرسد نگاه امامان شیعه به حکومت خلفای اول تا سوم با امرای بعدی بنیامیه، بنیمروان و بنیعباس متفاوت بوده است، اما در میان اهل بیت(ع) تنها امامی که مدت کوتاهی دارای یک عنوان سیاسی در حکومت ظالم عباسی بوده، امام رضا(ع) است.
استاد شهید مرتضی مطهری به همین بهانه به بررسی موضوع همکاری با خلفا از نظر ائمه اطهار(ع) میپردازد و میگوید: میدانیم که در همان زمان خلفای عباسی، با آن همه مخالفت شدیدی که ائمه ما با خلفا داشتند و افراد را از همکاری با آنان منع میکردند، در موارد خاصی، همکاری با دستگاه آنها را به خاطر رسیدن به برخی اهداف اسلامی، تجویز و بلکه تشویق میکردند.
«صفوان جمّال» ـ که شیعه موسیبنجعفر است ـ شترهایش را برای سفر حج به هارون کرایه میدهد. میآید خدمت موسیبنجعفر. حضرت به او میگوید: «تو همه چیزت خوب است، الّا یک چیزت». میگوید: «چی؟» میفرماید: «چرا شترهایت را به هارون کرایه دادی؟» میگوید: «من که کار بدی نکردم، برای سفر حج بود، برای کار بدی نبود». فرمود: «برای سفر حج هم نباید چنین میکردی». بعد فرمود: «لابد پس کرایهاش باقی مانده است که بعدا باید بگیری». عرض کرد: «بله». فرمود: «و لابد اگر به تو بگویند چنانچه هارون همین الان از بین برود، راضی هستی یا راضی نیستی، دلت میخواهد که طلب تو را بدهد و بعد بمیرد. این مقدار راضی به بقای او هستی؟». گفت: «بله». فرمود: «همین مقدار راضی بودن به بقای ظالم، گناه است».
صفوان که یک شیعه خالص است، ولی سوابق زیادی با هارون دارد، فورا رفت تمام وسایل کار خود را یکجا فروخت. (او حملونقلدار بود). به هارون خبر دادند که صفوان هرچه شتر و وسایل حملونقل داشته، همه را یکجا فروخته است. هارون احضارش کرد. گفت: «چرا این کار را کردی؟» گفت: «دیگر پیر شدهام و از کار ماندهام، نمیتوانم بچههایم را خوب اداره کنم، فکر کردم که دیگر از این کار به کلی صرف نظر کنم». هارون گفت: «راستش را بگو». گفت: «همین است». هارون خیلی زیرک بود، گفت: «آیا میخواهی بگویم قضیه چیست؟ من فکر میکنم بعد از اینکه تو با من این قرارداد معامله را بستی، موسیبنجعفر به تو اشارهای کرده». گفت: «نه، این حرفها نیست». گفت: «بیخود انکار نکن. اگر آن سوابق چندین سالهای که من با تو دارم نبود، همینجا دستور میدادم گردنت را بزنند».
همین ائمه که همکاری با خلفا را تا این حد نهی میکنند و ممنوع میشمارند، در عین حال، اگر کسی همکاریاش به نفع جامعه مسلمین باشد، آنجا که میرود از مظالم و شرور بکاهد؛ یعنی در جهت هدف و مسلک خود فعالیت کند ـ نه آن کاری که صفوان جمّال کرد که فقط تأیید و همکاری است ـ این همکاری را جایز میدانند. یک وقت یک کسی میرود پستی را در دستگاه ظلم اشغال میکند، برای اینکه از این پست و مقام، حسن استفاده کند؛ این همان چیزی است که فقه ما اجازه میدهد، سیره ائمه اجازه میدهد، قرآن هم اجازه میدهد.
استدلال حضرت رضا(ع) برخی به حضرت رضا(ع) اعتراض کردند که «چرا همین مقدار اسم تو آمد جزو اینها؟» فرمود: «آیا پیغمبران شأنشان بالاتر است یا اوصیای پیغمبران؟» گفتند: «پیغمبران». فرمود: «یک پادشاه مشرک بدتر است یا یک پادشاه مسلمان فاسق؟» گفتند: «پادشاه مشرک». فرمود: «آن کسی که همکاری را با تقاضا بکند بالاتر است یا کسی که به زور به او تحمیل کنند؟» گفتند: «آن کسی که با تقاضا بکند». فرمود: «یوسف صدیق پیغمبر است، عزیز مصر کافر و مشرک بود و یوسف خودش تقاضا کرد که "اجعلنی علی خزائن الأرض انِی حفیظ علیم"(یوسف ـ55)؛ چون میخواست پستی را اشغال کند که از آن پست، حسن استفاده کند. تازه عزیز مصر کافر بود، مأمون مسلمان فاسقی است؛ یوسف پیغمبر بود، من وصیّ پیغمبر هستم؛ او پیشنهاد کرد و مرا مجبور کردند. صرف این قضیه که نمیشود مورد ایراد واقع شود».
حال، حضرت موسیبنجعفری که صفوان جمّال را که صرفا همکاری میکند، وجودش فقط به نفع آنهاست شدید منع میکند و میفرماید: «چرا تو شترهایت را به هارون اجاره میدهی»، «علی بن یقطین» را که با او سر و سرّی دارد و شیعه است و تشیع خودش را کتمان میکند، تشویق مینماید که حتما در این دستگاه باش، ولی کتمان کن و کسی نفهمد که تو شیعه هستی؛ وضو را مطابق وضوی آنها بگیر، نماز را مطابق نماز آنان بخوان؛ تشیع خود را به اشدّ مراتب مخفی کن، اما در دستگاه آنها باش که بتوانی کار بکنی.
این همان چیزی است که همه منطقها اجازه میدهد. هر آدم با مسلکی به افراد خودش اجازه میدهد که با حفظ مسلک خود و به شرطی اینکه هدف، کار برای مسلک خود باشد، نه برای طرف، وارد دستگاه دشمن شوند؛ یعنی آن دستگاه را استخدام کنند برای هدف خودشان، نه دستگاه آنها را استخدام کرده باشد برای هدف خود. شکلش فرق میکند، یکی جزو دستگاه است، نیروی او صرف منافع دستگاه میشود و یکی جزو دستگاه است، نیروی دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ایدهای که خودش دارد، استخدام میکند.
به نظر من اگر کسی بگوید این مقدار هم نباید باشد، این یک تعصب و جمود بیجهت است. همه ائمه این جور بودند که از یک طرف، شدید همکاری با دستگاه خلفای بنیامیه و بنیعباس را نهی میکردند و هر کسی که عذر میآورد که آقا بالاخره ما نکنیم، کس دیگر میکند، میگفتند: همه نکنند، اینکه عذر نشد، وقتی هیچکس نکند، کار آنها فلج میشود و از سوی دیگر، افرادی را که آنچنان مسلکی بودند که وقتی در دستگاه خلفای اموی یا عباسی بودند، درواقع دستگاه را برای هدف خودشان استخدام میکردند، تشویق میکردند، چه تشویقی! مثل همین «علی بن یقطین» یا «اسماعیل بن بزیع» و روایاتی که ما در مدح و ستایش چنین کسانی داریم، حیرتآور است؛ یعنی اینها را در ردیف اولیاءالله درجه اول معرفی کردهاند. روایاتش را شیخ انصاری در مکاسب در مسئله «ولایت جائر» نقل کرده است.
ولایت جائر مسئلهای داریم در فقه به نام «ولایت جائر»، یعنی قبول پست از ناحیه ظالم. قبول پست از ناحیه ظالم، فی حد ذاته حرام است، ولی فقها گفتهاند: همین که فی حد ذاته حرام است، در مواردی مستحب میشود و در مواردی واجب. نوشتهاند اگر تمکن از امر به معرف و نهی از منکر ـ که امر به معرف و نهی از منکر درواقع؛ یعنی خدمت ـ متوقف باشد، بر قبول پست از ناحیه ظالم، پذیرفتن آن واجب است. منطق هم همین را قبول میکند، زیرا اگر بپذیرید میتوانید در جهت هدفتان کار و خدمت کنید، نیروی خودتان را تقویت و نیروی دشمنتان را تضعیف کنید. من خیال نمیکنم اهل مسلکهای دیگر، همانها که مادی و ماتریالیست و کمونیست هستند، اینگونه قبول پست از دشمن و ضد خود را انکار کنند؛ میگویند: «بپذیر، ولی کار خودت را بکن».
ما میبینیم در مدتی که حضرت رضا(ع) ولایتعهد را قبول کردند، کاری به نفع آنها صورت نگرفت، به نفع خود حضرت صورت گرفت. صفوف، بیشتر مشخص شد. به علاوه حضرت در پست ولایتعهدی به طور غیررسمی شخصیت علمی خود را ثابت کرد که هیچ وقت دیگر ثابت نمیشد. در میان ائمه، به اندازهای که شخصیت علمی حضرت رضا و حضرت امیر ثابت شده ـ و حضرت صادق هم در یک جهت دیگری ـ شخصیت علمی هیچ امام دیگری ثابت نشده است. حضرت امیر به واسطه همان چهار، پنج سال خلافت، آن خطبهها و آن احتجاجات که باقی ماند، حضرت صادق به واسطه آن مهلتی که جنگ بنیعباس و بنیامیه با یکدیگر به وجود آورد که حضرت حوزه درس چهار هزار نفری تشکیل داد و حضرت رضا برای همین چهار صباح ولایتعهد و آن خاصیت علمدوستی مأمون و آن جلسات عجیبی که مأمون تشکیل میداد و از مادیین گرفته تا مسیحیها، یهودیها، مجوسیها، صابئیها و بوداییها، علمای همه مذاهب را جمع میکرد و حضرت رضا را میآورد و حضرت با اینها صحبت میکرد و واقعا حضرت رضا در آن مجالست ـ که اینها در کتابهای احتجاجات هست ـ هم شخصیت علمی خود را ثابت کرد و هم به نفع اسلام خدمت نمود، درواقع از پست ولایتعهد یک استفاده غیررسمی کرد، آن شغلها را نپذیرفت، ولی استفاده اینچنینی هم کرد.
منبع: مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری-ج 18
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام،اعتقاد داشتن به امام حسین (ع) است.
هیچ کس نمی تواند پاسداری از اسلام کند که در حالی که ایمان و یقین به ابا عبدالله الحسین (ع)
نداشته باشد.اگر امروز ما در صحنه های پیکار می رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و
اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما
رزمندگان و ملت ایران،اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ی ظهور امام زمان (عج) فراهم گردد،به
واسطه ی عشق،علاقه و محبت به امام حسین(ع)است.
من تکلیف می کنم شما رزمندگان را به وظیفه عمل کردن و حسین وار زندگی کردن...
فرازی از وصیت نامه شهید مهدی زین الدین
علی صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ شمسی در شهرستان درگز در استان خراسان به دنیا آمد و پس از تحصیلات دبیرستان، وارد دانشگاه افسری شد. وی در سال ۱۳۴۶ موفق به اخذ درجه کارشناسی از دانشگاه افسری گردید و پس از طی دوره تخصصی توپخانه، به عنوان استاد در مرکز آموزش توپخانه اصفهان مشغول به تدریس شد. او از مخالفان رژیم شاه بود تا جایی که توسط عوامل آن رژیم دستگیر و زندانی شد و در آستانه پیروزی انقلاب، در بهمن ۱۳۵۷ آزاد گردید.
صیاد شیرازی نقش حساسی در آزادسازی خرمشهر ایفا نمود و حضور او در هشت سال دفاع مقدس، پیروزی های متعددی را برای کشور اسلامی به همراه داشت. وی در تیرماه ۱۳۶۵ به فرمان امام به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد و در اردیبهشت ،۱۳۶۶ به درجه سرتیپی ارتقاء یافت. امیر شجاع اسلام، در سال ۱۳۶۸ به سمت معاونت بازرسی ستاد ارتش، در شهریور ۱۳۷۲ به سمت جانشین رئیس ستاد کل ارتش و در فروردین ،۱۳۷۸ از طرف رهبر به درجه سرلشکری نائل آمد که این درجه با افتخار شهادت به سپهبدی ارتقاء یافت. سرانجام امیر سپهبد صیاد شیرازی، جانشین ستاد کل نیروهای مسلح در بامداد بیست و یکم فروردین ۱۳۷۸ به دست عوامل گروهک منافقین در تهران به شهادت رسید و در تشییعی با شکوه، با حضور رهبر انقلاب اسلامی و انبوه مردم در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. مادرش شهربانو و پدرش زیاد نام داشت. پدرش، که از عشایر فارس بود، به استخدام ژاندارمری در آمد و سپس به ارتش منتقل شد. او از جاذبهای خاص برخودار بود، از این رو علی تحت تأثیر پدر از کودکی به ارتش علاقه مند شد. او به همراه پدر و خانواده، مانند دیگر خانوادههای نظامیان، از شهری به شهری مهاجرت می کرد. شهرهای مشهد، گرگان، شاهرود، آمل، گنبد و سرانجام گرگان محل پرورش وی شدند. او سال ششم متوسطه را در تهران گذراند و در سال ۱۳۴۲ موفق به اخذ دیپلم گردید. او در سال ۱۳۴۳ در کنکور دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد و سرانجام در مهرماه ۱۳۴۶ در رسته توپخانه دانش آموخته شد و با درجه ستوان دومی وارد ارتش گردید. او پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشگر تبریز و سپس لشگر زرهی کرمانشاه منتقل شد.
علی صیاد شیرازی در سال ۱۳۵۲ به دلیل لیاقت ها و دقت هایش در کار، برای تکمیل تخصص های توپخانه از طرف ارتش به آمریکا اعزام شد تا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند. او این دوره آموزشی را در شهر فورت سیل از ایالت اوکلاهما، در منطقهای نظامی، با موفقیت طی کرد. او پس از گذراندن دوره، با تخصصی جدید و روحیهای با نشاط به ایران مراجعت کرد. ارتش برای استفاده از دانش نظامی ستوان، او را در سال ۱۳۵۳ به اصفهان ـ مرکز توپخانه ـ منتقل کرد. سروان صیاد در اواخر حکومت پهلوی به دلیل این که در بین افسران، تبلیغات ضد رژیم می کرد، ضد اطلاعات از قرار دادن جنگ افزار در اختیار وی ممانعت کرد و اعلام نمود که از واگذاری مشاغل حساس به او خودداری شود. سرانجام سروان در ۱۹ بهمن دستگیر و زندانی شد.
او پس از پیروزی انقلاب با رحیم صفوی و حجت الاسلام سالک آشنا میشود و با یکدیگر پیمان می بندند که از پادگانهای اصفهان حفاطت نمایند
پس از حوادث کردستان، صیاد با درجه سرگردی به غرب اعزام می گردد. و با هماهنگی ارتش و سپاه سنندج را آزاد می کنند. لیاقتهای سرگرد در کردستان موجب می گردد تا با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب منصوب گردد. اختلافات سرهنگ علی صیاد شیرازی با بنی صدر اولین رئیس جمهوری اسلامی موجب برکناری وی و خلع دو درجه می گردد. اما دیری نپایید که بنی صدر سقوط کرد و محمد علی رجایی به ریاست جمهوری رسید و سروان مجدداً با دو درجه به غرب کشور اعزام میشود. سرهنگ با تأسیس قرارگاه حمزه سیدالشهداء لشگرهای ۶۴ ارومیه و ۲۸ کردستان و تیپ های ۲۳ نیروی ویژه هوا برد و تیپ ۳۰ گرگان شهرهای بوکان و اشنویه را آزاد کرد. در هفتم مهرماه ۱۳۶۰ به خاطر رشادت ها و لیاقتها توسط آیتالله خمینی به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد. او در عملیات طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، مطلع الفجر، محرم، والفجر ۱، ۲، ۳، ۴، ۸، ۹، عملیات خیبر و بدر و قادر شرکت نمود و پیروزی های بزرگی را برای ایران به ارمغان آورد. سرهنگ علی صیاد شیرازی در مرداد سال ۱۳۶۵ از فرماندهی نیروی زمینی استعفا داد و با پیشنهاد آیت الله خامنهای و تصویب رهبر انقلاب به سمت نمایندگی امام در شورای عالی دفاع منصوب شد. در سال ۶۶ به درجه سرتیپی نایل آمد. سرتیپ صیاد شیرازی در سال ۶۷ در عملیات مرصاد که مرزهای غرب ایران مورد هجوم منافقین قرار گرفته بود منافقین را شکست داد. سرانجام صیاد شیرازی در مقام جانشینی ریاست ستاد کل به خدمت مشغول شد. تیمسار سرتیپ صیاد شیرازی در ۱۶ فروردین ۱۳۷۸ با حکم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشگری نایل آمد.
اما در صبح روز ۲۱ فروردین ۷۸ توسط منافقین ترور شد.
پلی به آسمان
نویسنده: حمیدرضا پژهان(دوشنبه 86/7/2 ساعت 9:50 عصر)
به یاد طلبه شهید «ابوالقاسم عابدی نیک اقبال»
حدیث تو در کتاب بهاران سرشت تاریخ ایران زمین همواره آمیخته به خون سرخ دلاورانی است که در هجوم ظلم و ستم، نه حنجره سکوتشان، که برق شمشیرشان چشم خصم دون را کور کرده، اندیشه پلید تجاوز را از ذهن کوچکشان بیرون برد. «ابوالقاسم عابدی» دلاوری از تبار دلیران خراسان است که آسایش امروز ما مرهون رزم خونبار دیروز او است. طلبه شهید «ابوالقاسم عابدی نیک اقبال» در یکم بهمن ماه 1347 در خانواده ای مذهبی و زحمتکش در شهرستان درگز دیده به جهان گشود. همچون دیگر مردمان آن دیار، ساده بود و بی آلایش و به دور از هیاهوی شهرهای بزرگ، زندگانی را آغاز کرد. در دوران پیروزی خون بر شمشیر، کودکی ده ساله بود که تنها سرود سبز پیروزی را بر بام این کشور بزرگ شنید و او نیز واله و شیدای نام خمینی-رحمت الله علیه- گشت. پدر بزرگوار شهید عابدی پور افتخار خادمی مسجد را داشت و سرشت خانواده خویش را برپایه علاقه به مذهب و دین نهاده بود. از همین روی «ابوالقاسم»، پس از اخذ مدرک سیکل، روح حقیقت جو و تشنه خویش را به ساحل پربار حوزه و علوم حوزوی رساند و در مدرسه علمیه امیرالمؤمنین-علیه السلام- درگز مشغول به تحصیل گشت. اخلاق خوب و کریمانه، تقید بسیار نسبت به مسایل مذهبی و انقلابی و حضور فعال در عرصه های مختلف اجتماعی و سیاسی، خاطرات ماندگاری است که دوستان و همکلاسان آن روزهای ابوالقاسم از او به یادگار دارند. «شهید عابدی» در اولین اعزام به میادین عشق و ایثار، رفیق توفیق گشت و مدال جانبازی بر گردن آویخت. پس از سلامتی مجدد، بار دیگر و این بار به قصد شهادت در 1366.4.16 در عملیات «ظفر هفت» در «چنگوله» شرکت کرد. پیکر پاک این دلاور شهر درگز چندی در آن دیار به امانت باقی ماند و سپس به زادگاهش بازگشت و تشییع شد. حمیدرضا پژهان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|